به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایرنا ، در دنیای تو ساعت چند است؟ عاشقانه ای که تصویرگر یک عشق پر اُبهت است و به مانند بسیاری از فیلم های عاشقانه، نمی خواهد تمام تلاش خود را محدود به نشان دادن تب و تاب های عصیانگرانه فرد عاشق کند.
در، «در دنیای تو ساعت چند است» یک عشق قدیمی زخم باز می کند و در این بین، نه از درِ انتقام و جبران مافات، بلکه از نگاهی انسانی و با ابزار عشق به مصاف معشوق خود می رود و از قضا، روایت دچار فرآیند شعاری هم نمی شود.
فیلم، نه عاشق عاصی دارد و نه معشوق پراِفاده. عشق در این فیلم دستاویز چیزی قرار نمی گیرد بلکه تنها حلقه رابط اتفاقات دراماتیک آن است. در بالا اشاره کردیم که فیلم به مدد داستانی که روایت می کند، در پیچ و خم های شعاری شدن قرار نمی گیرد چرا که اولاً داستان خود را بسیار ساده و بدون کوچکترین حشو ممکن روایت می کند، ثانیاً هیچ حرف و عمل گُل درشت و اغراق شده ای در جهت عمیق نشان دادن این عشق به تصویر کشیده نمی شود و ثالثاً تلاش بسیار زیادی شده تا فیلم از آن نشانه های یک عاشقانه کلاسیک دوری کند.
کاراکتر علی مصفا در این فیلم، یک اتفاق جدید برای کارنامه سینمایی اوست. شوخ و شنگی های خاصی که او از خود به نمایش می گذارد. صبر و متانتی که کمتر می توان از یک عاشق منتظر دید، با بازی خوب مصفا رنگ و بوی بدیعی را به فیلمی داده که نمی خواهد شبیه آثار دیگر خود باشد.
این ریتم آرام که در فیلم مشاهده می شود، هارمونی معناداری با جنس بازی، نوع برداشت و حتی ادای دیالوگ ها و در دیدی کلان تر، طراحی صحنه ها و حتی لباس ها دارد.
بالاخره نباید فراموش کرد که فیلم به دلیل نوع روایتی که برگزیده، ناچار از بهره مندی فضای سرد است. این فضای سرد در برداشت های کمی طولانی و عموماً کلوزآپ (نمای بسته)، در هوای ابری و بارانی شهری مانند رشت که کاملا عامدانه است و در ادای نرم و آرام و به دور از هر گونه تنش دیالوگ ها خود را نشان می دهد و حتی در نوع و رنگ پوشش کاراکترها، با مهارت بالایی لحاظ می شود.
معلوم است که کاملاً تلاش شده تا یک عاشقانه آرام و بدون زرق و برق های امروزی، در فیلم نمود داشته باشد و این همان تعصبی است که قبلا هم گفتیم، فیلم به سنت ها دارد اما با نگاهی جدید و روایتی تازه در لحن و بیان و اجرا.
همین دو روی قضیه است که سبب می شود میان فضای تِماتیک و روایی فیلم، یک هارمونی و بالانس فوق العاده ای به وجود بیاید و تقریبا تمام ظرفیت های موجود در چنین شرایطی برای کاراکترها اتفاق افتاده و مخاطب هم به خوبی آنها را لمس کند. این همان تعریف اصیل از یک اثر هنری است که متاسفانه در سینمای ما، نمونه های بسیار اندکی دارد چرا که فیلم هنری، به مفهومی غامض تبدیل شده است برخلاف فیلم یزدانیان که در آن، سادگی های بسیاری از پس یک هوشمندی بزرگ به تصویر کشیده می شود.
«در دنیای تو ساعت چند است؟» با وجود تمام ریزبینی هایی که در دل خود جای داده، به شدت هوشمندانه است. معلوم است که نویسنده و کارگردان برای آنالیز کاراکترها و فضاسازی های محدود داستانی خود، تامل بسیاری کرده است و روی دیالوگ ها، وقت زیادی گذاشته تا توانسته یک بالانس بسیار معقولانه و عاشقانه از پس یک کاراکتر شبه طنازانه با اطلاعات بالا با یک کاراکتر احساس گرا بیرون بکشد بدون آن که لوثی بی موردی بر فضای روایت طنین انداز شود.
حال در میان همه امتیازاتی که فیلم به خود می بیند، یک ضعف آشکار نیز مشهور است و آن، تدوین خطی و کم رمق فیلم است. فیلم چون یک اثر سرد با ریتم کند است به نظر می رسید با یک تدوین هوشمندانه تری سرانجام بهتری پیدا می کرد تا قطع نگاتیوها به این شکلِ آشکارا.
پرش فیلم از یک فضا به فضای دیگر، مخصوصا در سکانس هایی که قبل از آن در یک خانه و محیط مسقف نمایان شده است که بعد بلافاصله به فضای بارانی رشت ارجاع داده می شود و حتی در سکانس های پایانی که مربوط به لوکیشن های پاریس است، ضعفی تدوینی است که بسیار به چشم می خورد.
'صفی یزدانیان' در نخستین گام نویسندگی و کارگردانی، بسیار غیرمنتظره ظاهر شد و توانست فیلم پیشرویی را در سینمای نوین اجتماعی ایران جلوی دوربین ببرد و آغازگر روایت جدیدی در سینمای عاشقانه ایران باشد که تا به امروز، نمونه های اندکی داشته و آن نمونه های اندک نیز نتوانسته بودند تا این اندازه، این همه نمره مثبت را در خود تجمیع کنند. بنابراین می توان گفت؛ در دنیای تو ساعت چند است؟ یک اتفاق خوب با بهره وری بالا در سینمای این روزهای کشورمان است.
نظر شما